زنگ خطر در خانه

لطفا دو داستان کوتاه زیر را بخوانید و خود را در آن شرایط قرار دهید. چه می کنید؟؟؟

واحد شماره 42
هرمانی با سطل رنگ و قلمموهایش وارد ساختمان غولپیکر ۱۴۸ واحدی شد. سکوت عجیبی در فضا پیچیده بود. همکارانش، کلیدهای واحدهای مختلف را قبل از رفتن به سفر سه روزه عید به او داده بودند. او تنها کسی بود که در شهر مانده بود و قرار بود واحد 42 را رنگ کند.
وارد واحد شد. هال بزرگ و بیروح بود. هرمانی وسایلش را روی زمین گذاشت و به دنبال یک اتاق برای انبار موقت گشت. دری را باز کرد، اتاق کوچکی بدون پنجره. “این عالیه” با خودش گفت. وارد شد تا وسایلش را بردارد که ناگهان صدای “تق” آمد. در بسته شد و قفل شد!
هرمانی دستگیره را چرخاند، فشار داد، هل داد. هیچ فایدهای نداشت. وحشت تمام وجودش را فرا گرفت. “نه، این اتفاق نباید بیفته!” کمی داد زد: “کمک! کسی هست؟” اما سکوت ساختمان فقط پژواک صدایش را برمیگرداند.
دستی به جیبش کشید، موبایلش! لعنت! یادش آمد که آن را روی لبه پنجره در هال گذاشته بود تا آهنگ گوش کند.
هرمانی شروع به کوبیدن به در کرد، آنقدر که دستهایش سرخ شدند. دوباره داد زد، اما فایدهای نداشت. اتاق مثل یک تابوت تنگ و تاریک بود. ترس مثل ماری سرد دور گردنش حلقه زد. او در یک ساختمان متروکه زندانی شده بود، بدون آب، بدون غذا، بدون هیچ امیدی به کمک.

حمام آخر هفته
خورشید کمرمق بعدازظهری، پهنههایی از نور را روی فرش کرمرنگ اتاق پذیرایی انداخته بود. صدای خندهی مستانهی سه زن، از تلویزیون هم پیشی گرفته و فضا را پر کرده بود. بیبیجان، با عینکی که روی نوک بینیاش جا خوش کرده بود، محو تماشای سریال ترکی مورد علاقهاش بود. دو دخترش، مریم و زهرا هم دورش حلقه زده بودند و هر از گاهی، با دیالوگهای سریال، ریسه میرفتند.
در همین حین، حاجعلی، پدر خانواده، با سرفه ای خشک، از جایش بلند شد. “من برم یه دوش بگیرم، دیگه دیر میشه.” بیبیجان، بدون اینکه چشم از تلویزیون بردارد، جواب داد: “برو بابا، برو. یه ساعته داری میگی برم، برم…”
حاجعلی، لبخندی زد و به سمت حمام رفت. زیر لب گفت: “زنها دیگه همینن… پیر و جوون نداره.”
بخار گرم، فضای حمام را پر کرده بود. حاجعلی، زیر دوش ایستاد و چشمانش را بست. آب گرم، خستگی یک هفته کار را از تنش میزدود. ناگهان، سرش گیج رفت. دنیا دور سرش چرخید و قبل از اینکه بتواند تعادلش را حفظ کند، با سر به زمین خورد.
صدای برخورد سرش با کاشیهای سرد حمام، در میان هیاهوی سریال گم شد. حاجعلی، روی زمین افتاده بود. چشمانش باز بود و همه چیز را میدید. سعی کرد بلند شود، اما بدنش انگار بیحس شده بود. میخواست فریاد بزند، کمک بخواهد، اما صدایش در نمیآمد.
“بیبیجان! مریم! زهرا!” اینها کلماتی بودند که در ذهنش فریاد میزد، اما هیچ صدایی از دهانش خارج نمیشد.
حاجعلی، با تمام توانش، سعی کرد انگشتانش را تکان دهد. شاید بتواند با ضربه زدن به دیوار، توجه کسی را جلب کند. با هر زحمتی بود، انگشت اشارهاش را کمی حرکت داد. ضربههای آرامی به دیوار زد. تق… تق… تق… صدایی که به زحمت شنیده میشد.
امیدش کمرنگ شده بود. صدای خندههای بیبیجان و دخترها، مثل خنجری به قلبش فرو میرفت. آنها غرق در دنیای سریالشان بودند و او، اینجا، در حمام، با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.
اگر شما جای آقای هرمانی یا حاج علی بودین چیکار میکردین؟؟؟
اماااااااا
📢 یه خبر خیلی خوب دارم براتون! 📢
تصور کنین توی خونهتون یه جورایی حس امنیتتون چند برابر بشه. چطوری؟ با نصب یه زنگ خطر کوچولو، اما خیلی کار راه بنداز، توی همه اتاقها، حموم و دستشویی!
چرا این زنگ خطرها انقدر خوبن؟
- امنیت بیشتر برای همه: مخصوصاً برای اونایی که یه کم مشکل حرکتی دارن یا مریض هستن. فکر کن یهو حالشون بد شه، لازم نیست داد بزنن یا خودشونو به در و دیوار بزنن تا یکی خبردار شه. فقط کافیه یه دکمه رو فشار بدن!
- وصل میشه به گوشیهاتون: یعنی چی؟ یعنی هر جایی که باشین، اگه کسی زنگ خطر رو فشار بده، سریع یه پیغام میاد رو گوشیتون. دیگه نگران این نیستین که صدای کمک رو نشنوین.
- آژیر هم داره: علاوه بر اینکه به گوشیهاتون خبر میده، یه آژیر هم توی خونه به صدا درمیاد. اینطوری همه متوجه میشن که یه خبرایی هست و باید سریع کمک کنن.
- یاد آسانسور افتادم!: دیدین تو آسانسور یه دکمه زنگ خطر هست؟ اینم دقیقا همون کارو میکنه، ولی توی کل خونه!
- نصبش راحته: این زنگ خطرها رو میشه پایین دیوار نصب کرد که همه بتونن راحت بهش دسترسی داشته باشن.
کی بیشتر از همه از این زنگ خطرها سود میبره؟

افراد مسن: اگه پدر یا مادربزرگتون تنها زندگی میکنن، این زنگ خطر میتونه خیال شما رو راحت کنه که اگه مشکلی پیش بیاد، سریع میتونن خبر بدن.

افراد دارای معلولیت: برای کسایی که حرکتشون محدوده، این یه راه خیلی خوبه که بدون کمک بقیه، درخواست کمک کنن.

افراد بیمار: اگه کسی تو خونهتون بیماری خاصی داره، این زنگ خطر میتونه تو شرایط اضطراری خیلی کمک کننده باشه.
خلاصه که…
این زنگ خطرها یه جورایی مثل بیمه میمونن. شاید هیچوقت بهشون احتیاج پیدا نکنین، ولی بودنشون خیالتونو راحت میکنه. پس اگه به فکر امنیت و آسایش عزیزانتون هستین، یه نگاهی به این زنگ خطرها بندازین. ضرر نمیکنین! 😉
اگه تو اتاقی که آقای هرمانی گیرکرده بود و یا اگر داخل حمام خانه حاج علی از این زنگ های خطر نصب شده بود اون ها نگران هیچ اتفاق بدی نبودند...
ما در گروه خلاقیت مای باران به دنبال تغییر جهان هستیم و بسیار بسیار مشتاق تماس شما در هر ساعت از شبانه روز با شماره 09121943801 (امیر علیپور) هستیم.